سلام بنده ۳۲ ساله هستم با دختری ازدواج کردم از خانواده محجبهدر دوران عقد متوجه حرکات مشکوک از همسرم شدم که یکی از ان مخفی کاری بود که بعد از کلی جر و بحث گفتن که در دوران جوانی مورد تجاوز چند نفر قرار گرفتند و بکارت خود را از دست دادند گرچه موضوع برایم سخت بود ولی به خاطر خیلی از عوامل و
دوست داشتنش بخشیدمش بعد از یک سال از زندگی مشترک فهمیدم که در رابطه زناشویی سرد و بی توجه است و حس میکردم که اصلا در هنگام رابطه احساس خوبی ندارد و از ان فرار میکند و به نوعی اکراه دارد بعد چندین سال و ازمایش تمام راهها برای بهتر شدن زندگیمان فهمیدم فایده ندارد خیلی با هم در مورد زندگی زناشوییمان صحبت کردیم تا اینکه گفت قبل با کسی ارتباط داشته ولی رابطه ای در کار نبوده در سالهای بعد متوجه شدم که دایما عصبی هست و روز به روز زندگیمان به سردی میگراید تا بالاخره بعد از ماهها گفتگو گفت که با فردی از اقوامش که متاهل بوده رابطه زیاد داشته و همینطور یه پسر مجرد در فامیل و چند نفر دیگر در دوران دانشگاه با انکه در ان دوران بنده با ایشان برای ازدواج صحبت کرده بودم و به ایشان قول ازدواج بعد دانشگاهم را داده بودم حتی خانواده ام را هم در جریان گذاشته بودم بعد از فهمیدن قضیه خیلی ناراحت شدم و ضربه روحی عمیقی بهم وارد شد در صورتی که من تا ان موقع با کسی نبودم فقط با همسرم بودم الان تو دوراهی موندم دیگه اعتمادم رو بهش از دست دادم اخه چندین بار بهم دروغ گفته و میگه میترسیدم تو رو از دست بدم بعد ازدواجم خیلی با اون نفر راحت بود که همیشه رفتارشو گوشزد میکردم الان نمیدونم چکار کنم در ضمن همسرم خیلی مقید به نماز و قران است ضمنا دارای یک فرزند میباشم